خوابم مییاد

ساخت وبلاگ
امروز سالگرد ازدواجمونه... سه سال گذشت... باورم نمیشه... خیلی زود گذشت....برای همه مجردایی که دوست دارن متاهل بشن دعا میکنم یه همسر خوب پیدا بشه براشون و روزی مث من طعم شیرین دوست داشتن رو تجربه کنن.هیچ وقت ننوشتم که چطوری با همسرم اشنا شدم و ننوشتم که چطوری تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم. چون معمولا خاطره هایی رو که مینویسم برای اینه که یادم نرن. اما فک نمیکنم خاطرات مربوط به همسرم هیچ وقت یادم بره.اوایل اشناییمون من دوستش نداشتم. پسر باهوش و تیزی بود. اینده دار بود. قیافه و قد بالاش هم مناسب بود. من رو دوست داشت. اما انگار چیزی که من میخواستم رو نداشت. بخاطر همین منم قبولش نمیکردم. حتی یه بار کات کردیم. اما یه روز داشتم فک میکردم که اون چ چیزی داره یا نداره که مورد قبول من نبود. پس از فکر مشغولیای زیاد به نتیجه رسیدم که اون "ضعف" نداره. بله من یه دختر شیفته بودم (این اشاره به کتاب زنان شیفته داره) که دنبال یه مرد بودم که یه جای زندگیش ضعف داشته باشه و من بخوام کمکش کنم. خیلی دیوانگیه که یه زن بخواد دنبال یه مرد ضعیف باشه اما واقعیت داره. زن هایی که تو خانواده هایی با مشکلات بزرگ بار میان این شکلی میشن. بخاطر همینه همواره کسایی که از این جور خانواده ها میان ازدواج درستی هم ندارن. البته من نمیدونم این شامل مردها هم میشه یا نه. اما میدونم تحقیقات بزرگی روی خانم ها انجام شده و به این نتیجه رسیدن. حالا چطور فهمیدم همسرم ضعیف نیست اینجور بود که هیچی اذیتش نمیکرد. استادش بد بود بجای ساختن باهاش عوضش میکرد. دوستاش بد بودن بجای اینکه باهاشون بسازه و اعصاب خودش رو خورد کنه راحت کنارشون میزاشت. پول میخواست اونقدر کار میکرد که بهش برسه. زبانش خوب نبود انقدر مطالعه میکرد که زبانش خوب خوابم مییاد...
ما را در سایت خوابم مییاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manvazendegijadid بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:16

پارسال این موقع پیش خانواده بودم. شوهر خواهرم زنده بود. همسر خودمم هیچ مریضی نداشت. خوشبخت ترین خودم بودم و خبر نداشتم. دلم خیلی برای اون روزا تنگ میشه....همسرم هنوز داره با مریضی دست و پنجه نرم میکنه...خونه جدید رو تحویل گرفتیم منتظر رنگش و یه تعمیرات کوچیک توش هستیم.مامانم هنوز برای دیسکش استراحت مطلقه....خواهرمم به زودی مستاجر بابام میشه. بعد از تقریبا نه ماه با دوتا بچه هاش از خونه بابام میرن...داداشم احتمال داره پاییز عروسی کنه...خواهرم که هنوز سی سالشم نشده زیر چشماش ژل تزریق کرده.... خوابم مییاد...
ما را در سایت خوابم مییاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manvazendegijadid بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:16

Life

توسط باران | چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۱ | 0:52

Life has just begun!

خوابم مییاد...
ما را در سایت خوابم مییاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manvazendegijadid بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:16